سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

آخه این لباس چشه؟

سلام شیرینم تابستون داره تموم می شه کلی لباسایی که برات خریدم داره نو نو ، کهنه می شه من عاشق شوارک و تاپم و نقطه مقابلم تو عاشق سرهمی دامنی هستی. اگه بیدار باشی که عمرا""""""" اجازه نمی دی شوارک پات کنم . اگر هم احیانا" خواب باشی و متوجه نشی تااااااااا شب قر می زنی که اینا چیه من این لباسا رو دوست ندارم. فدات بشم قرتی مامانننننننننن این لباس رو خواب که بودی برای مهد تنت کردم. رسیدیم دم در مهد یه آینه داشت دیدی و گفتی و با اخم  این چیه؟ من نمی یام مهد مگه نمی دونی من این لباس رو دوست ندارم؟؟؟؟؟؟؟ گفتم خوب باشه من که دیرم شده با بایی برو خونه تا عصر تنها بمون خونه و دختر خوبی باش تا من و بابایی بیام از سر ...
20 شهريور 1392

کلییییییی بازی جدید

سلام خوشکل مامانی تو این هفته کلییییییی با هم بازی کردیم که خیلی بهمون خوش گذشت . اول به قول خودت پا بازی - این بازی رو هم از سایت روشا خوشکله دخمل خاله زهرا جون یاد گرفتیم . ممنونیم خاله مهربون با این تفاوت که ما یه کوچولو اقتصادی عمل کردیم. یه کارتن وسایل خونگی که داشتیم آوردم و یه ده تا پا به اندازه پاهای کوچولوت برش زدم و با هم با آبرنگ رنگش کردیم هر پا یه رنگ  اولش خیلی زود خسته شدی ولی روزای بعد شده یه بازی مورد علاقه ت که خودت می یاری پاها رو می چینی و من و تو و بابایی مسابقه می دیم و کنترلت  راه رفتن روی پاها خیلی بهتر شده پاها اینجوری از آب در اومد.       ...
19 شهريور 1392

ساینای شجاع و باغ وحش

سلام عسلکم چهارشنبه شب بی مقدمه و بدون هیچ حرفی،  گفتی بابا جونی: فردا منو می بری باغ وحش دوباره؟ بابا جونی هم گفت: بله عزیز دل بابایی قول قول قول بعد هی با خودم گفتم از کجا فهمیدی فردا 5 شنبه است؟ فردا که به قول خودت از سر کار اومدیم ، گفتی یه کوچولو بخوابیم پاشیم بریم باغ وحش. رفتیم اما نمی دونم چه حکمتیه که چند تا عکس که گرفتیم دوربین لرزش پیدا کرد و دیگه نتونستیم عکس بگیریم ، جالبش اینه که دوربین رو آوردیم خونه دیگه مشکل نداشت ولی خوب بازم بد نبود فقط نتونستیم از آقا شیره، ببره، پلنگه و مارها و تمساح و پرنده ها عکس بگیریم . اینم عکسای نازت شیرینم خوش تیپ مامان با خانم خرسه ساینا خانم و  شتر مرغ ساینا و...
18 شهريور 1392

امروز روز دختره ، روزت مبارک دختر شیرینم

سلام خانومم می دونی دختر یعنی چی؟ یعنی وقتی مادر از ماه چهارم بارداری مژده آمدن دختری ناز را می گیرد شروع می کند به خریدن لباس های صورتی رنگ و گل سرهای رنگارنگ و جور وا جور... دل تو دل پدر نیست ، که قرار است دختری ناز و عروسک در بغل هر روز صبح او را در آغوش کشیده و صبح به خیر بگوید. سال اول با شیرین زبانی هایش سرگرمشان خواهد کرد با قهر کردن ها و لوس کردن ها حرفش را به کرسی خواهد نشاند. وای که چه قدر لذت بخش است پوشاندن دامن چین چین کوتاه با جوراب شلواری سفید و کفش های عروسکی صورتی رنگ به این فرشته آسمانی! دختر می شود سنگ صبور پدر و همدم مادر. پدرها عاشق صورت نشسته و سیاهی زیر چشم و موهای ژولیده اول صبح آنها میشو...
16 شهريور 1392

ساینا و عسکاس در مهد

عشق کوچولوی مامان به قول خودت عسک های مهدت رو برات می ذارم که خاله عسکاس گرفته داری کنار دریا کیف می کنی هاااااا خدایا شکرتتتتتتتت ...
10 شهريور 1392

عشق کوچولوی مامان

سلام عشق کوچولوی من چی شدیییییییییییی تو دخمل شیرینم ماشالله !!!!، هر روز اینقدهههههههه بوست می کنم ، بغلت می کنم فشارت می دم ولی بازم احساساتم تخلیه نمی شه . یعنی تا حد مرگ دوست دارم. عصری داشتیم با هم می رفتیم خرید ، داشتی پات رو خش خش رو زمین می کشیدی، منم گفتم عزیزم یه خانوم اینجوری راه نمی ره ، یه خانم خوشکل مثل شما اینطوری راه می ره، ( نخوه راه رفتن درست رو بهت نشون دادم) صبحش می رفتیم مهد، دیدم رو پنجه راه می ری ، ازت پرسیدم مامانی کفشت پات رو اذیت می کنه؟ گفتی : نه مامانی دارم مثل خانوم خوشگل راه می رم .فدای تو دختر حرف گوش کنم بشم من *************************************************** عاشق سی دی توت فرنگی شدی ، روزی ...
10 شهريور 1392

اندر احوالات من و ساینا در 5 شنبه و جمعه

سلام عزیز مامان شیرین تر از جانم بزار برات تعریف کنم که 5 شنبه و جمعه چه کارایی کردیم 5شنبه ساعت 5 بعد از ظهر بنا به قولی که بهت داده بودیم با بابا جونی بردیمت باغ وحش، دوربین رو برداشتم خیلی دوست داشتم از عکس العملهات از دیدن حیوانات برای اولین بار عکس بگیرم. از همون ابتدای از مجسمه شیر و کانگورو دم در ترسیدی و هر چی گفتیم راضی نشدی عکس بگیریم ازت، خلاصه از تعجبات، ذوق کردنت ، خوشحالیت همه و همه عکس گرفتم و با کلی شو ر وشوق برگشتیم هی تو راه از میون و خرس و شیر و .... برامون حرف زدی و سئوال می پرسیدی چه عکساییی شده بو د کیف می کردم بیشتر از 10 بار دیدمشون ، بعدش آوردم دوربین رو به تلویزیون وصل کردم تا عکسا رو بزرگتر ببینم آییییییییی...
9 شهريور 1392

احساس من به نفسم

ناممکن است احساس خود را نسبت به تو دختر گلم با واژه ها بیان کنم اینها سرشارترین احساساتی هستند که تا کنون داشته ام با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم یا بنویسم واژه ها حتی نمی توانند ذره ایی از ژرفای احساساتم را بیان کنند گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم می توانم بگویم آن گاه که با توام ( ساینای من) چه احساسی دارم آن گاه که با توام احساس پرنده ایی دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز می کند آنگاه که با توام ساینای من چون گلی هستم که گلبرگ های زندگی را شکوفا می کند آن گاه که با توام چون امواج دریا هستم که توفنده و سرکش به ساح...
7 شهريور 1392
1